قلقلی... شایدم... فلفلی

و یادمان باشد که زنگ تفریح دنیا همیشگی نیست... ساعت بعد حساب داریم...

قلقلی... شایدم... فلفلی

و یادمان باشد که زنگ تفریح دنیا همیشگی نیست... ساعت بعد حساب داریم...

کودکی ها ...

سلام بر اهالی گل بلاگ آباد 

 

راستش هنوز دست و دلم میلرزه برا نوشتن یه پست جدید و کاملا بدیع و خودجوش! میترسم از همین اولی گند بزنم و همین یه مشتری رو هم از دست بدم. بنابراین با یه پست خاطره انگیز و شاید تکراری برای بسیاری از شماها شروع کردم. بیشتر جنبه جمع آوری داره ولی خودم خیلی خیلی خیلی دوستش دارم و هیچ وقت از دیدن و خوندن و مرورش خسته نمی شم. امیدوارم شما هم خوشتون بیاد و تکراری بودنش رو به بزرگی خودتون ببخشید.  

 

این پست ناچیز رو با نهایت افتخار تقدیم می کنم به کیامهر عزیز 

 

اگه حوصله کردید و قابل دونستید ادامه ی مطلب رو هم تا تهش بخونید 

   

(ماخذ: ایمیل های واصله، تابناک، وبلاگ آباد و ...)  

 

بسم ا.. 

 

 

 

بازگرد ای خاطرات کودکی

 برسوار اسبهای چوبکی   

 

 

خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن ماناترند 

 

   

 

 

درسهای سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود  

 

 

درس پند اموز روباه وخروس

روبه مکارو دزد وچاپلوس

 

 

 

روز مهمانی کوکب خانم است

سفره پر از بوی نان  گندم است  

 

 

کاکلی گنجشککی باهوش بود

فیل نادانی برایش موش بود  

 

 

باوجود سوزو سرمای شدید

ریز علی پیراهن از تن می درید

 

 

 

تا درون نیمکت جا می شدیم

ما پر از تصمیم کبری می شدیم  

 

 

پاک کن هایی ز پاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم  

 

 

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت  

 

 

گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفتر ها به رنگ کاه بود  

 

 

همکلاسی های درد ورنج وکار

بچه های جامه های وصله دار  

 

 

بچه  های دکه سیگار سرد

کودکان کوچک اما مرد مرد  

 

 

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بود وتفریقی نبود  

 

 

کاش میشد باز کوچک می شدیم

لااقل یک روز کودک می شدیم  

 

 

یاد ان آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش 

 

 

 

ای معلم نام وهم یادت بخیر

یاد درس آب وبابایت بخیر 


 
 

 

ای دبستانی ترین احساس من

بازگرد این مشقها را خط بزن

 

  

شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد. 
 

شما یادتون نمیاد، آخر همه فیلم ویدئو‌ها شو ضبط میکردن. 
 

شما یادتون نمی یاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید 1 ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.  
 

شما یادتون نمیاد، کیک می خریدیم پونزه زار. کاغذ زیرش رو هم می جویدم! 
 

شما یادتون نمیاد آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون،پامیشم..آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن! 
 

شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میزاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.

 
شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم. 
 

شما یادتون نمیاد ، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن !

 
شما یادتون نمیاد، اون قایق ها رو که توش نفت میریختیم و با یه تیکه پنبه براش فتیله درست میکردیم و بعد روشنش میکردیم و میگذاشتیمش تو حوض. بعدش هم پت پت صدا میکرد و حرکت میکرد و ما هم کلی خر کیف میشدیم..!!! 
 

شما یادتون نمیاد اونجا که الان برج میلاد ساختن، جمعه ها موتورهای کراس میومدن تمرین و نمایش. عشقمون این بود که بریم اونا رو ببینیم. راستی چی شدن اینا؟

 
شما یادتون نمیاد، این چیه این چی چیه؟ کفش نهرین بچه ها, شما هم میخواین؟ بـــــله.. 
 

شما یادتون نمیاد سریال آیینه ، دو قسمتی بود اول زن و شوهر ها بد بودند و خیلی دعوا میکردند بعد قسمت دوم : زندگی شیرین می شود بود و همه قربون صدقه هم می رفتند. یه قسمتی بود که زن و شوهر ازدواج کرده بودند همه براشون ساعت دیواری اورده بودند. بعد قسمت زندگی شیرین میشود جواد خدایاری و مهین شهابی برای زوج جوان چایی و قند و شک…ر بردند همه از حسن سلیقه این دو نفر انگشت به دهان موندند و ما باید نتیجه میگرفتیم که چایی بهترین هدیه عروسی می تونه باشه.

 
شما یادتون نمیاد: ستاره آی ستاره پولک ابر پاره، به من بگو وقتی که خواب نبودی بابامو تو ندیدی؟
دیدمش از اونجا رفت اون بالا بالاها رفت بالا پیش خدا رفت
خدا که مهربونه پیش بابام میمونه
گریه نمیکنم من که شاد نباشه دشمن 

 

شما یادتون نمیاد چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد 4 تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش. 

 

شما یادتون نمیاد، همیشه کفش پاشنه بلندای مامانمونو می پوشیدیم و احساس بزرگی بهمون دست میداد 

 

شما یادتون نمیاد چکمه پلاستیکی که مامانا از کفش ملی میخریدند پامون میکردند. 

 

شما یادتون نمیاد… فیلم ویدئو که یواشکی زیرپیرهنمون قایم می کردیم؛بعدم می گفتیم کیفیتش آینه س! شما یادتون نمیاد اون سریالی که مرد دوچرخه سوار میگفت دریا موجه کاکا دریا موجه (دریا با کسره د ) 

 

شما یادتون نمیاد…جنازه از ویدئو راحت تر جا به جا می شد! 

 

شما یادتون نمیاد شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت. 

 

شما یادتون نمیاد…تا پلیس میدیدم صدای ضبط ماشین رو کم میکردیم! 

 

شما یادتون نمیاد که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید تموم داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره 

 

شما یادتون نمیاد،انگشتامونو تو هم کلید میکردیم یکیشونو قایم میکردیم اینو میخوندیم: بر پاااا….بر جاااا…. کی غایبه؟ مرجاااان…دروغ نگو من اینجااام… 

 

شما یادتون نمیاد، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر. 

 

شما یادتون نمیاد به زور می بردنموم نماز،ما هم برای اینکه نریم می رفتیم تو دستشویی ها قایم می شدیم! 

 

شما یادتون نمیاد، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!   

شما یادتون نمیاد, سریال روزی روزگاری که پخش میشد تیکه کلام رایج بین مردم شده بود “التماس نکن” شما یادتون نمیاد، تو بلفی و لیلیبیت.. عمو دکتره همیشه مست و پاتیل بود! دماغش همیشه قرمز بود و بطزی مشـ.روبـش دستش!
 

شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون.
 

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی. 

 

شما یادتون نمیاد آتروپات رو که گرم میکرد 

 

شما یادتون نمیاد ولی سره کلاس انشاء که میشد اگه نوشته بودیم دل تو دلمون نبود معلم صدا بزنه ولی اگه ننوشته بودیم زنگ استراحت دل درد میگرفتیم! 

 

شما یادتون نمیاد اون وقتا واسه ختنه کردن دکتر نمیرفتیم که…یه دونه اوستا کار میومد با یه قیچی 

 

شما یادتون نمیاد یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود. 

 

شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو….. 

 

شما یادتون نمیاد دبستان که بودیم معلم بهداشت یه ساعتایی می اومد با مدادامون لای موهامونو نگاه می کرد. 

  

شما یادتون نمیاد، دبستان بودیم اول کتاب فارسی نوشته بود امید من به شما دبستانی هاست! رفتیم دبیرستان دوباره اول کتاب فارسی نوشته بود امید من به شما دبیرستانی هاست – خدا رحمتت کنه اما بالاخره امیدت به کی بود!؟؟ 

 

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم همیشه وقتی دامن می پوشیدیم .. مامان مرتب تذکر می داد درست بشین دختر!! 

 

شما یادتون نمیاد! روی فیلمای عروسی، موقعی که دوماد داشت حلقه رو توی انگشت عروس می کرد؛ آهنگ یه حلقه طلایی معین و می ذاشتن 

 

شما یادتون نمیاد:قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم..  

 

شما یادتون نمیاد تو فیلم سازدهنی مرده با دوچرخه توکوچه ها دور میزدو میخوند:دِریااااااا موجه کا کا.. دِریا موجه. 

 

شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز. ! 

 

شما یادتون نمیاد، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی… 

 

شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ 

 

شما یادتون نمیاد، مراد برقی عاشق محبوبه بود، وقتی سریال مراد برقی شروع میشد پرنده تو خیابونها پر نمی‌زد. 

 

شما یادتون نمیاد ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.  

 

  

 

 

 

 

 

 

نظرات 14 + ارسال نظر
کیامهر دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:25 ق.ظ http://javgiriat.blogsky.com/

سلام مهدی عزیز
یک دنیا ممنون بابت این همه محبت
درسته تنها مشتری هستیم
ولی امیدوارم یه روزی اینجا انقدر برو بیا داشته باشه که ما رو ته صف هم راه ندن
خیلی شرمندم کردی رفیق
امیدوارم اینجا برات خاطره های خوب
دوستان خوب
و یک عالمه دقیقه و ثانیه خوب ارمغان بیاره

سلام و بسیار سپاسگزارم برادر کیامهر
انشاءاله که سفر (ماموریت) تا حاا خوش گذشته باشه و به سلامت برگردی

کیامهر دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 ق.ظ http://javgiriat.blogsky.com/

عجب نوستالژی هایی بودن این عکسها
یادش به خیر
خاطره های کودکی
یادش به خیر

میثمک دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:43 ق.ظ http://meesmak.blogfa.com

سلام. خوبین؟ خوش اومدین.

نترس.
محکم قدم برداری موفق میشی

میثم جان سلام و عرض ادب
نمیدونید چقدر خوشحالم کردید که به وبلاگ حقیرم سر زدید
باعث بسی افتخار و مباهات و البته دلگرمی منه که بزرگانی چون شما ما کوچکترین ها رو ببینند و بخوانند
چندماهیه که از خوانندگان خاموش و پر و پا قرص میثمک زیباتون هستم
بی صبرانه منتظر بازی خنده دارتون هستم تا اگر شد و قابل بودم و سوادم قد داد اولین بازی وبلاگیم رو انجام بدم
پایدار و سلامت باشید

فری دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:46 ق.ظ http://fernevis.blogfa.com

من بیشترشون رو یادم میاد... خیلی هم خاطره انگیز هستن.. بخصوص زندگی شیرین میشود... و البته اینکه باباها میرفتن جبهه.... یادش بخیر..

سلام فری عزیز
از اینکه افتخار دادید و به وبلاگ این حقیر سر زدید بی نهایت سپاسگزارم
وبلاگ خیلی قشنگی دارید: نوشته هاش (البته ژست های صفحه ی اول رو فعلا خوندم)- عکس زمینش و ...
سرفراز باشید و بدور از کسالت ها و دردها

آناهیتا دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ب.ظ http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام
شما وبلاگ زدین
هیچ وقت یادم نمیره گفتین من مخاطب خاموش و همیشگی کیامهر و کرگدنم........یادتونه؟
واقعا خوشحالم
خوش آمدین
این پست عالی بود
نوستالژی های عجیبی داشت
دلم برا خیلی هاشون تنگ شده
خیلی حرفه ای شروع کردین

سلام
چقد خوب یادتون مونده
من فکر کردم نخوندینش
واقعا باورم نمیشه که کم کم دارم دوستان و همراهان گل و خوبی چون شما در فضای مجاز پیدا می کنم که لطف می کنن و نوشته های کمترین من رو می خونن
از دلگرمی و تشویقتون صمیمانه سپاسگزارم
امید به اینکه بتونم زود به زود بنویسم و همراهی شما رو از دست ندم

لیلی پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:57 ق.ظ http://myrose.persianblog.ir/

وای خیلی عالی بود
تا جایی که به سن من هم میخوره کیف کردم
واقعا عالی بود
با اجازه لینکتون میکنم

سپاسگزارم از این که به وبلاگ نوپای من سر زدید. خیلی خوشحالم از آشناییتون و من هم لینکتون کردم. موفق باشید

کرگدن دل نازک پنج‌شنبه 7 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:32 ب.ظ http:// karrgadan.blogfa.com

نظر لطفتان است دوستم! علی الحساب تبریک پیشاپیش ما را داشته باشید تا پساپسش را نیز تقدیمتان کنیم! من باب ایده نیز خوب جایی آمدید! ما ایده دانی مان پر است! به زودی یکی به شما خواهیم فروخت! ... ببخشید! یعنی خواهیم داد! [نیشخند]

هنوز هم همچنان کیف و حال می کنیم با نوشته ها ی قشنگ و زیبایتان
همچنان منتظر ایده های سبزتان هستیم جهت ابتاع
سربلند باشید بانو

asal جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ق.ظ http://www.bipardeh.blogfa.com

قلقل خان و فلفل خان عزیز
ما با شما حال کردیم
در نتیجه لینک کردیم ۱
اگه دلتون خواست به ما سری بزنید !

شما لطف دارید
ببخشید که دیر به دیر به قول شما حرفه ای ها آپ می کنیم ناشی از کمبود وقت و سواد است دیگر
ما هم ایضا لینکتان کردیم با اجازه

فری سه‌شنبه 12 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:40 ب.ظ http://fernevis.blogfa.com

کجایی فلفلی جان؟ یا نه قلقلی جان؟؟

همین گوشه موشه ها و زیر پای دوستان و رفقای مجازیمان می پلکیم و روزگار به سر می بریم. امان از بی سوادی و کم ایده گی در نوشتن پست جدید. عقل و فهممان کم است دیگر در حد هویج پخته. به زودی با یک پست و مطلب جدید در خدمت خواهیم بود به امید حق.

کودک فهیم پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:00 ب.ظ http://www.the-nox.blogfa.com

با این پست من رفتم به دوران خوش کودکیم...خیلی زود گذشتند...خیلی زود...

+میلادتان شاد باش.

... همیشه از خدا می خوام ۱۰۰روز از این روزای تکراری و مسخره ی خودم (دور از جون شما و روزگار قشنگتان) رو ازم بگیره و یه روز گرم تابستونی و سرشار از شیطونی و سرزنده گی و شادابی کودکیهام رو بهم برگردونه و تکرار کنه. کشته مرده ی اون روزا و شبای قشنگم تو اون خونه ها و محله های قدیمی و با صفای تهران قدیم.
همچنین ممنون بابت تبریکتون.

. جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:16 ب.ظ http://nog.blogsky.com

سلام
من که خیلی خوشم اومد!!
هی منو بردی به دوران کودکی! یادش بخیر یه چیزی میگم عین حقیقته این پست شما یکی از بهترین هدیه های است که من دیدم. خیلی خیلی خوشم اومد. فقط باید حسرت اون دوران رو خورد موفق باشی. با اجازه ات میخوام این پستت رو با اسم خودت و وبلاگ زیبایت در وبلاگم بیارم
با آرزوی موفقیتت در تمام طول زندگیت.
بازم ممنونم از این پستت.

نظر لطفتونه دوست عزیز
خیلی خیلی لطف کردین که به من سر زدید
این وبلاگ و مطالبش متعلق به خودتونه
چند تا عکس خاطره انگیز دیگه هم دارم که براتون ایمیل می کنم
شرمنده می فرمایید من رو با تعریفاتون که قابل بهش نیستیم اصلا
شما هم با اجازه لینک شدید

. جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:18 ب.ظ http://nog.blogsky.com

سلام
می بخشید دوباره مزاحم شدم می خواستم با اجازه ات لینکتون کنم.
موفق باشی

یاس پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 07:52 ب.ظ http://radmardetarikh.blogfa.com/

سلام یه دنیا ممنون از اینکه اشک شوقو و خاطرات قدیمی رو زنده کردی.
ممنون
ممنون

یاسمن بانو جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:48 ق.ظ

خیلی خیلی دیره واسه اینکه واسه این مطلب پیام بزارم ولی من هم اینا یادم میاد.
مخصوصا اون کتاب تعلیمات اجتماعی و آقا هاشمی و خانواده گرامشان را.
اون عکس بود که مردم روی پله های حافظیه نشسته بودند و من عذاب می کشم که از جلوی حافظیه رد شدم ولی داخل نشدم.ای خداااااا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد