قلقلی... شایدم... فلفلی

و یادمان باشد که زنگ تفریح دنیا همیشگی نیست... ساعت بعد حساب داریم...

قلقلی... شایدم... فلفلی

و یادمان باشد که زنگ تفریح دنیا همیشگی نیست... ساعت بعد حساب داریم...

و او خواهد آمد تا ...

 

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی

 

به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم
همه جا به هر زبانی بود از تو گفتگویی

 به ره تو بس که نالم ز غم تو بس که مویم
شده ام ز ناله نالی، شده ام ز مویه مویی

همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی
من از آن خوشم که چنگی بزنم به تار مویی

شود اینکه از ترحم دمی ای سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی؟

 بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خم می سلامت، شکند اگر سبویی

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی

 نه به باغ ره دهندم که گلی به کام پویم
نه دماغ اینکه از گل شنوم به کام بویی

بنموده تیره روزم ستم سیاه چشمی
بنموده مو سپیدم صنم سپید رویی

نظری به سوی "رضوانی" دردمند مسکین
که بجز درت ندارد نظری به هیچ سویی

 

فصیح الزمان رضوانی 

کشتی برده‌فروشان، ز ره دور عیان است که بر عرشه آن بانوی ملک دو جهان است، بگو فخر زنان است، بگو مادر مولای زمان است، بود منتظر مقدم او بُشر سلیمان که به عنوان کنیزش بخرد، تا ببرد بر ولی قادر منان، حسن عسکری آن یازدهم اختر تابان ولایت، به کف بُشر یکی نامه از آن شمس هدایت، که ز اسرار خدا داشت حکایت، نگه دخت یشوعا چو بر آن نامه بیفتاد، قرار از کف خود داد و ببوسید و روی چشم نهاد و گل لبخند به لب گفت که: این نامه یار است، خطش را خبر از وصل نگار است، سپس گفت که: ای بشر مپندار کنیزم که زده فاطمه گل بوسه به پیشانی و خوانده است عزیزم، شرفم بس که عروس علی و فاطمه‌ام داده خداوند به من این شرف و قدر و بها را.

منم از نسل یشوعا که همان دختر شاهنشه رومم، چه بسا ماه و نشانی که ز عزت همه بودند کنیزم، چه بسا سرو قدانی که به محفل همه بودند غلامم، دو پسر عم که مرا شیفته بودند و ز من خواستگاری بنمودند، کشیشان همه انجیل گشودند، یکی را به سر تخت نشاندند، گل و لاله فشاندند، که داماد نگون‌بخت به کام اجل خویش نگون شد، ز سر تخت شب آمد، به سر دست و قضا چشم مرا بست که در عالم رویا نگه افتاد مرا بر رخ زیبا پسری، نخل شرف را ثمری، صنع خدا را اثری، دیده به ماه رخ زیباش گشودم، ز کفم رفت همه بود و نبودم، که ندا داد رسول مدنی احمد خاتم که: الا عیسی مریم، چه شود دخت یشوعای تو را بر پسرم عقد ببندم، لب حانبخش گشودند، یکی خطبه سرودند و مرا عقد نمودند بر آن شمس ولایت، که عیان دیدم از طلعت نورانی او روی خدا را.

چه مبارک شبی بود و چه فرخنده شبی بود، ولی حیف که بیدار شدم، سخت گرفتار شدم، شب همه شب در تب و در تاب شدم، شمع صفت آب شدم، تا که شبی فاطمه آمد ز ره لطف به خوابم، نگهی کرد به چشمان پر آبم، به ادب بوسه به دستش زدم و روی قدم‌هاش فتادم، ز فراق رخ جانان به شکایت دو لب خویش گشودم که: به دادم برس ای عصمت دادار و دودم، غم دوری گرامی پسرت کشت مرا، فاطمه فرمود: چگونه پسرم پیش تو آید، به تو این بخت نشاید، مگر آیین نصاری بگذاری، به اسلام بیاری سرتسلیم و رضا را.

من در آن عالم رویا، لب جانبخش گشودم، به خدا و به رسول و به علی بود درودم، چو شهادت به لب آوردم و اقرار نمودم، گل لبخند به گلزار رخ فاطمه دیدم، که گشود از کرم آغوش و مرا در بغل خویش گرفت و به رخم بوسه زد و گفت: از امشب تو عروس منی ای پاکیزه سرشتم، به تو تبریک که هر شب پسرم پیش تو آید، من از امشب همه شب لاله ز باغ رخ او چیدم و در خواب ورا دیدم و تا داد مرا وعده دیدار، که در سلک کنیزان ببرم روی به بیت‌الحرم یار، خوشا حال تو ای بشر، که مامور شدی از طرف حجت دادار، بر این کار، منم همسر آن نور دل احمد مختار، کز آن سید ابرار، بیارم به جهان منتقم خون تمام شهدا را.

چارده شب چو گذشت از مه شعبان، مه عترت، مه قرآن، چه مبارک سحری بود، بگو نخل ولا را ثمری بود، بگو بحر کرامت گهری داشت، بگو شمس ولایت قمری داشت، بگو نرگس زهرا پسری داشت، بگو مصلح کل بشری داشت، جهان دادگری داشت، خبر ز آمدن حجت ثانی عشری داشت که شد دیده نرگس دل شب باز ز رویا به دو صد ناز، وضو ساخت و استاد سحرگه به نماز شب و آیات خدایش به لب افتاد، به تاب و تب و از درد گل انداخت، عذارش ز کف افتاد، قرارش صلوات ملک از اوج فلک گشت نثارش، به رخش جلوه بدر و به لبش سوره قدر و نفسش کرد معطر همه امواج فضا را.

ناگهان دید حکیمه که شد آن حجره، پر از شوق و شعف و شور، روان گشت حضور قمر برج ولایت، حسن عسکری آن مهر فروزان هدایت، به ادب گفت که: ای جان دو عالم به فدایت، شده در پرتو انوار نهان نرجس پاکیزه لقایت، گل لبخند حسن باز شد و گفت که: ای عمه پاکیزه سرشتم، گل خوشبوی بهشتم، به ادب رو به سوی حجره نرجس گل زهرا ثمرم همسر نیکو سیرم، سر زده قرص قمرم، یافت ولادت پسرم، آمده نور بصرم، رفت حکیمه به سوی حجره نرجس، نگه افکند به خورشید رخ حجت سرمد، گل نورسته احمد، مه اثنی عشر آل محمد، لب جانبخش گشوده، سخن از وحی سروده، به لبش نام خداوند و رسول و علی و حضرت زهرا و حسین و حسن و باز علی باز محمد پس از آن جعفر و موسی و رضا گفت، محمد و علی گفت، سپس نام ز خود برد، ندا داد به هر نسل و زمان اهل ولا را.

ندا داد منم مهدی موعود، منم حجت معبود، منم مصلح عالم، منم منجی عالم، منم وارث پیغمبر خاتم، منم حجت سرمد، منم عبد موید، منم حیدر و احمد، منم نجل محمد، منم آن منتقم خون خدا، طالب خون شهدا، زاده مصباح هدی، صاحب عمامه پیغمبر و تیغ علی و چادر زهرا، جگر پاک حسن، جامه خونین حسین، دست اباالفضل علمدار، منم وارث پیشانی بشکسته زینب، آن روز که از پرده غیبت به در آیم به سوی کعبه بیایم، برسد بر همه خلق ندایم که: من ای منتظران مهدی موعود شمایم، پس از آن ره به سوی شهر مدینه بگشایم حرم فاطمه را بر همه عالم بنمایم، کنم آغاز از آنجا سفر کرب و بلا را، گل احمد، گل زهرا، گل نرگس، گل امید حسن، یوسف زهرا، ولی‌الله معظم، در دریای کرامت، قمر برج امامت، ز خداوند و رسولان و امامان و همه منتظران بادا سلامت، همه مشتاق پیامت، همگان منتظر صبح قیامت، تو شه ارض و سمایی، تو فقط منتقم خون خدایی، تو امید دل مایی، حجرالاسود و هجر و حرم و زمزم و مسعی و صفا، مروه همه چشم به راهت، همه مشتاق نگاهت، چه شود تا که ببندی به حرمت قامت و با نغمه قدقامتت آید عیسی مریم که به تو روی نیاز آرد و پشت سر تو با نماز آرد و فریاد «انا المهدی‌ات» از خلق برد هوش، جهان جمله شود گوش، الا کوه فراقت به سر دوش، شود تا که کنم شهد وصال از دو لبت نوش، دعا کن که دعاها به اجابت برسد بهر ظهورت، تو بیایی، تو بیایی، گره از کار فرو بسته عالم بگشایی، تو بیایی، تو بیایی، که دل از عالم و آدم بربایی، تو بیایی که کنی زنده ز نو دین رسول دوسرا را.

به خدا ای پسر فاطمه تنها نه حرم منتظر توست، عرب تا به عجم منتظر توست، به خون پسر فاطمه سوگند که بر گنبد زرین حسین ابن علی سید احرار، علم منتظر توست، نه اسلام که ابناء بشر منتظر توست، زمان منتظر توست، جهان منتظر توست، نبی منتظر توست، علی منتظر توست، بیا فاطمه بیش از همگان منتظر توست؛ حسین و حسن و هفتاد و دو تن منتظر توست، خدا را خدا را، که آن گنبد ویران شده و قبر پدر منتظر توست، بیا ای شرف شمس رسالت، به خداوند قسم دیر شده صبح وصالت، همه چشم‌اند چو «مثیم» که بیایی و ببینند به مرآت رخت آیینه پنج تن آل عبا را.

نظرات 6 + ارسال نظر
پونه جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:19 ب.ظ http://jojo-bijor.mihanblog.com

سلام دوست خوبم. ممنون از اینکه رد پای قشنگت رو جا گذاشتی.تولدتون هم مبارک.امیدوارم بر آورده شدن آرزوهاتون بهترین هدیه ای باشه که در روز تولدتون میگیرید.
شما هم با افتخار لینک شدید.

سلام
و انشااله برآورده شدن آرزوهای قشنگ و نیک تمامی دوستان بلاگستان متشکرم

وانیا جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:41 ب.ظ http://vaniya1859.persianblog.ir

سلام قربان
تولدتون مبارکا باشه

فاطمه (شمیم یار شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 ق.ظ http://999f111a.blogfa.com

سلامممم و ایناااااااا

سلام متقابل و بامداد قشنگتان بخیر و اینااااا

وانیا شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ق.ظ http://vaniya1859.persianblog.ir

سلام
منتظران مهدی به هوش حسین را منتظرانش کشتند

سلام
جمله ای قابل تامل و تعمق و به حق درست بیان کردید
اما آیا آنها به راستی منتظران واقعی بودند یا مصلحتی
و آیا این آقایان امروزی هم منتظر واقعی اند که اینچنین ... یا منتظر ...!!؟ اله اعلم

پونه شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:38 ق.ظ http://jojo-bijor.mihanblog.com

سلام دوست من.

درود و دو صد سپاس برحضور گرمتان.

میلاد یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 04:02 ب.ظ

سلام آقا مهدی گل و بی ادعا

خوشحالم که دوست بینظیرمون کیامهر این لطف کرد و باعث شد با وبلاگ تعمق برانگیزت آشنا بشم

تو این مدته که به وبلاگ های مختلف سر میزنم کم دیدم کسی مطلبی بزار که آدم به فکر ببر
خوب هممون سعیمون همین کار اما خیلی موفق نیستیم

از اون روزی که آقا کیامهر گل تو وبلاگش تولدتون تبریک گفته بود و چند خطی در موردتون نوشته بود سر میزنم به وبلاگتون

خلاصه که اقا مخلصیم حسابی

باید تو پست آخرت کامنت میذاشتم اما دیدم اینجا نام پسر نام آشنای "زهرا"ست، دیدم دلم اینجاست
گفتم اینجا حسش بیشتر اولین کامنت برات بزارم

اگه قابل بدونی ماهم به جمع خواننده هات اضافه شدیم
فقط لطف کن این پست های تو مخیتو زیاد کن چون بسی به مزاق ما خوش آمده

ممنونم م م م م
میلاد

سلام میلاد جان
خیلی خیلی مخلصیم برادر. این خانه محقر متعلق به خود شماست و هر وقت دوست داشتید و افتخار دادید خوشحال می شم که بیاید و نظرات قشنگتون رو برام بنویسید. راستش اون جمله ی ...دیدم اینجا نام پسر نام آشنای "زهرا"ست، دیدم دلم اینجاست ... شما دلم رو لرزوند و به خدا ارادتی چند صد برابر به شما عزیز دل و محب آقا امام عصر (عج) پیدا کردم
انشالا خیلی خیلی زود به همت کیامهر بتونیم بیشتر و بیشتر و حتی حضوری دور هم جمع بشینیم و از نزدیک روی ماه شما رو ببینم قربان
قربان صفای دلت
مهدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد