سلام...
بر بهاری که بوی نگاه نگار دارد و رنگ رخسار یار، عطر دل انگیز سبزه ای نو رسته و رقص طرب آمیز غنچه های به بار نشسته اش، سیمای سرور سرزندگی را تصویردار است و نسیم نوروزی اش ترنم بلبلان را به خوشامدگویی این فصل خجسته نشانده ...
وه که چه زیباست شوکت پرشگوه این فصل پر شکوه که همه مردمان این سرزمین آسمانی را در حال و هوای دوباره سرزنده شدن رهنمون است
همه در تازگی اند، همه دنبال نو شدن اند ، همه .....
جبین ستایش سوی معبود بی نیاز از سپاس که سیمای دنیای واپسین را به بهترین صورت ممکن با نقش و نگار بهار به رنگ کشیده است تا دل های غافل از قیامت تلنگر خورند شاید به خود آیند و بنگرند که چگونه مردگان دگرباره زنده می شوند به پیشگاه عدل تا پاسخ گویند با نعمت بهار چه کردند؟ و رفتارشان با بارش رحمت فراگیر چه بود؟ چرا که این همه زیبایی و نظم بی هدف آفریده نشده است و بی عاقبت خلق نگشته ....
همه باید با سرمایه ای که نزدشان امانت سپرده اندحساب و متاب پس دهند:
با نعمت پدر ومادر چه کردید؟ با حق معلم چه؟ جوانی تان را در چه راه؟ نانتان را از کدام سفره برداشتید؟ این نعمت عمر را، این همه فرصت دستگیری از ایتام و راه ماندگان داشتید.... سوار بر کشتی مراد، این همه طوفان زده دیدید، به تماشای غرق شدنشان نشستید یا دست نجات سوی شان کشیدید؟
قیامت رسیده است، نه بهار! بیدار ! بیدار!
روز حساب است، هشیار، هشیار
این نمایش پرطمطراق طبیعت را با دیده دریاییت باید نگریست و با چشم تدبر نگاهش کرد که،
برگ درختان سبز در نظر هوشیار هر ورقش دفتری است معرفت کردگار
از این روی هر نمایی که از اندام بهار و لحظات تحویل به روی دیده ما باز می شود، تحول آفرین باشد و عبرت آموز و تفکر آمیز....
مگر نه که رویش شکوفه ها و باران ترنم آفرینش می تواند تصویری از ظهور امام واپسین باشد و شمه ای از شمایل روز وصال حجت باقی حق، حضرت مهدی (که خداوند پیش اندازد فرجش را)
آری، بیاییم سال نو را با دیده ای نو به تماشا بنشینیم...
خانه تکانی های قبل بهار، خانه ی دل چه؟
تسویه حساب های بین یکدیگر، محاسبه نفس چه؟
تهیه و تدارک لباس نو و ظاهر آراسته، پیرایش و آرایش روحمان چه؟
.... و ده ها آداب و رسوم نیکوی دیگری که در هویت این سرزمین کهن نهفته است و کمتر کسی از آن گفته.......
اگر با دیده اندیشه به این مراسم زیبا بنگریم، در ژرفای تمدن و فرهنگ این سرای پر سر و راز گوهرهای بی مانندی خواهیم یافت.......
درود بر بهار بهتر شدن و بنده تر شدن و بدرود ای خزان غفلت و غیبت از یاد خدا
کلمات خیس و باران خورده ام را در دست می گیرم، امسال هم با همین واژه های بی مقدار برایت سلامتی " سبز " می کنم...
وتو امسال هم نیامدی که خستگی را از لباس روزها بتکانی و به گریه ی ندبه های ما سلام کنی!
بهار در راه است ولی کسی برای نو شدنِ دل ها پادرمیانی نمی کند.
راستی کجا می شود "یک دست" دعای اجابت شده خرید؟!
در کدام خیابان "حول حالنا" می فروشند؟!
ببینم! اصلا" کسی سکه بی تقلبِ "یامقلب القلوب" در جیب وجدان دارد؟!...
پادشاهی پس از اینکه بیمار شد گفت:
«نصف قلمرو پادشاهی ام را به کسی می دهم که بتواند مرا معالجه کند».
تمام آدم های دانا دور هم جمع شدند
تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد،
اما هیچ یک ندانست.
تنها یکی از مردان دانا گفت: ...
حاج محمد اسماعیل دولابی رو خیلی از دوستان شاید بشناسنشون. از اون بزرگان و مردان نیک روزگار بود که نه به سیاست و نه به حکومت و نه به این گیر و گورهای ظاهری و دنیوی کاری نداشت. نیک بود و نیک از دنیا رفت. خوشنام و خوش صورت و خوش سیرت به تمام معنا.
در وبلاگ یکی از دوستان، بخشی از سخنان ناب و ساده و بیشیله پیله ی ایشون رو خوندم در باب انتظار واقعی مهدی موعود (عج) -نه انتظار س.ی.ا.س.ی و مصلحتی که آقایون دم ازش می زنن و آه و فغان براش سردادن و گروهی رو هم خام کردند ایضا- و دیدم بد نیست که دوستان گلم هم بی بهره ازش نمونن:
عینا و با همون تعبیری زیبا و کودکانه که ایشون از وظایف منتظران در دوران غیبت بیان کردن و بدون دخل و تصرف در جمله بندی حتی:
پدر، چهار تا بچه اش را گذاشت توی اتاق و گفت اینجاها را مرتب کنید تا من برگردم. میخواست ببیند کی چه کار میکند. خودش هم رفت پشت پرده. از آنجا نگاه میکرد میدید کی چه کار میکند،
مینوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند برای خودش...
روزهای دوازدهم و سیزدهم فروردین برای بچههای دهه شصت یادآور یک چیز بیشتر نبود. نه مهمانی و نه سیزده به در و نه خوراکیهای باقیمانده از تعطیلات نمیتوانستند جایگزینِ نگرانی پر کردن پیک شادی بشوند! هول هولکی میخواستیم صفحات مشق و تمرینهای ریاضی و بازیهای مثلاً سرگرمکنندهاش را حل کنیم. و هرچه بزرگتر میشدیم این اضطراب و حجم سؤالات حل نشده و استمداد از فامیل و دوست و آشنا، بیشتر میشد. جوری که گاهی به صبح چهاردهم فروردین و قبل از زنگ اول هم میرسید!
شاید خیلیها ازین یادآوری خوششان نیاد، چون از پیک شادی متنفر بودند. اما به هر حال آن روزها بخش پر رنگی از خاطرات کودکی ماست...