قلقلی... شایدم... فلفلی

و یادمان باشد که زنگ تفریح دنیا همیشگی نیست... ساعت بعد حساب داریم...

قلقلی... شایدم... فلفلی

و یادمان باشد که زنگ تفریح دنیا همیشگی نیست... ساعت بعد حساب داریم...

بهارانه: پیک شادی

روزهای دوازدهم و سیزدهم فروردین برای بچه‌های دهه شصت یادآور یک چیز بیشتر نبود. نه مهمانی و نه سیزده به در و نه خوراکی‌های باقیمانده از  تعطیلات  نمی‌توانستند جایگزینِ نگرانی پر کردن پیک شادی بشوند! هول هولکی می‌خواستیم صفحات مشق و تمرین‌های ریاضی و بازی‌های مثلاً سرگرم‌کننده‌اش را حل کنیم. و هرچه بزرگ‌تر می‌شدیم این اضطراب و حجم سؤالات حل نشده و استمداد از فامیل و دوست و آشنا، بیشتر می‌شد. جوری که گاهی به صبح چهاردهم فروردین و قبل از زنگ اول هم می‌رسید!

  

 

 

شاید خیلی‌ها ازین یادآوری خوششان نیاد، چون از پیک شادی متنفر بودند. اما به هر حال آن روزها بخش پر رنگی از خاطرات کودکی ماست...  

پیک شادی‌ها بوی خوب و خیلی خاصی می‌دادند از جنس بوهای کتاب های درسی نو دست نخورده ی اول سالی. رنگ و وارنگ بودند و عکس یک مداد بزرگ یا گل و بلبل یا ... روی جلدشان. اولین کاری که مادر انجام می‌داد کیف قفلی‌مان را باز می‌کرد و برای اینکه مبادا پیک شادی به قول خودش سیاه چوله نشود، با پلاستیک جلدش می‌کرد.  

 

 

وقتی جلد کردنش به پایان می‌رسید، خواهر بزرگه که فکر می‌کرد دستخط‌ش شاهکار خوشنویسی است با خودکار دو رنگ‌ها صفحه اول پیک را خوشنویسی می‌کرد که: مژده‌ای دل که دگر باد بهار باز آمد...، خواهر بزرگه معتقد بود که معلم‌ها به این چیزها خیلی اهمیت می‌دهند که پیک شادی دانش‌آموزان صفحه اولش چطور باشد. بعد از این تفاسیر تازه نوبت پدر بود که پیک را وراندازی کند و از محتویاتش ایراد بگیرد. "سنگ سفید کهربا نه در زمین نه در هوا... یعنی چه؟ من که بابای این بچه هستم نمی‌دونم چی میشه نوشته ضرب‌المثل‌ها را یکی یکی خودتان حل کنید" و پیک را به گوشه‌ای می‌انداخت و ما هم که ذل زده بودیم به گوریل انگوری و پلنگ صورتی عیدانه ۲ شبکه تلویزیون آن زمان، حتی کک‌مان هم نمی‌گزید که پیک شادی میان زمین و زمان معلق گوشه اتاقی افتاده است که هر آن ممکن است زیر لیوانی چای برادر بزرگ‌تر شود و حتی دفترچه نقاشی برادر کوچک‌تر.  

 

 

اما ماجرای پیک شادی تنها دو روز مانده به نوروز داغ بود. باحسرت حرف‌های نو و خواندنی‌اش چمباتمه می‌زدی گوشه اتاق تا پیک شادی‌ات را حل کنی و نمی‌دانستی که ذهنت میان گندم برشته‌هایی است که بویش اتاق را پرکرده است و حتی آجیل‌هایی که مادر از ترس زود خورده شدن زیر رخت خواب‌ها پنهان کرده بود.

 

روزهای نوروز می‌گذشت و سیزدهمین روز فروردین که می‌رسید با تلنگر خواهر که راستی پیک شادی را حل کرده‌ای یا نه غوغایی به پا می‌شد. سیزدهمین روز فروردین روز استغفار بود تا از همه گناهان کرده و نکرده‌ات توبه کنی که شاید پیک شادی ات سرانجام تمام شود.   

 

پدر دست به دامان امثال و الحکم دهخدا می‌شد و مادر پاک کن به دست غلط‌های دیکته‌ای را پاک می‌کرد تا مبادا خانوم معلم نمره کمتری به پیک شادی فرزندش بدهد. فردای آن روز که می‌رسید وقتی لباس‌های نو در مدرسه ردیف می‌شدند، برای تحویل پیک شادی‌شان هیچ کدام از دانش‌آموزان تصور نمی‌کردند که قرار است پیک شادی‌هایی که جلد شده یا نشده تحویل معلم بدهند تا در اتاقک انباری مدرسه آن روزها روی هم تلنبار شوند.  

 

 

باور کنیم یا نکنیم پیک شادی گوشه‌ای جدا نشدنی از خاطرات کودکی ما کودکان دهه ی 60 ای ایرانی ست... 

 

پی نام ها نوشت: 

البته پیک شادی اسم مشق عید بچه های استان تهران و شاید چند استان دیگه بود ولی در استان های مختلف اسم ها و عناوین مختلفی مثل: پیک بهاری، پیک نوروزی، بهارانه، بهاریه و ... داشت.  

 

 

پی آغاز نوشت: 

تا اونجا که یادم میاد از سال سوم یا چهارم ابتدایی بود که پیک شادی ها به بازار تعلیم و تربیت وارد شدند و قبلش همون سیستم سنتی تکلیف دهی کیلویی و سلیقه ای و ... بود که شاید بعدا در موردش یه توضیحیاتی بدم! 

 

پی دبیرستانی نوشت: 

طفلی دبیرستانی ها هم که بعد از چند سال صاحب پیک شده بودند، یه پیک داشتند پر تستای چارجوابی کنکوری و کاملا خشک و بی روح و روان! 

 

پی پایان نوشت: 

... و پس از چند سال و در پی آب رفتن تدریجی تعداد صفحات پیک های شادی، بالاخره طومار این پدیده ی زیبا و (به نظر من مفید و واجب) پیچیده شد و پیک شادی به اون فرم و شکلش به آرشیو خاطرات تکرارنشدنی کودکی های ما دهه شصتی ها پیوست.

 

خیلی خوشحال می شم اگر دوستان عزیزم، پیشنهادات و یا ایده های خودشون رو در مورد عناوین و موضوعات بهارانه های آینده که دوست دارن براش بنویسم، بهم اعلام کنن و یا حتی کمکم کنن.

نظرات 23 + ارسال نظر
پونه شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:16 ب.ظ http://jojo-bijor.mihanblog.com

سلام .
منو با این پستتون بردید به 15 16 سال پیش .یادش بخیر ما اینجا پیک نوروزی داشتیم .الانم عاشقشونم میون بچه های فامیل یا همسایه میگردم کی پیک داره برم براشون حل کنم .اتفاقا چند روز پیش دختر همسایمون پیکشو آورد تا بهش کمک کنم و براش حل کنم میدونست دوست دارم پیک نوروزی رو .
ایییییی روزگار پیر شدیم چقدر زمان زود میگذره....

نه بانو پونه. شما تازه اول جوانی و چل چلی تونه. انشالا که سال های سال زنده و سرحال باشید و مشغول به پیک شادی حل کردن.

کرگدن دل نازک شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:38 ب.ظ http:// karrgadan.blogfa.com

وای! پیک غم بود اون! نه پیک شادی!

برای من که پیک شادی بود به معنای واقعیش.

آناهیتا شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:32 ب.ظ http://ariyaiyan.persianblog.ir/

سلام.
ممنون از لطفت...
آپ جالبی بود...یاد بچگی افتادم

خوش آمدید و خوشمان آمد ز خوش آمدنتان بانو.

بهار شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:40 ب.ظ

سلام

من متولد ۷۱ امُ اما پیک شادی داشتیم. باحال بودن. من از اونجاهاییش خوشم میومد که برگ و نخ و چیزهای مختلف می چسبوندیم!!!

پس شما بیشتر از کاردستی هاش خوشتون میومد. دقیقا برعکس من که حوصله ی اون کاراش رو نداشتم اصلا!

مارال شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:41 ب.ظ

سلام بر دوست خوش سلیقه و اهل حال
خداییش با این خاطره پیک نوروزی حال کردم هرچند با خودش حال نمی کردم .همون روز که خوبه همون دقایق اول می رفتم سراغ معما و چیستان و این حرفهاش که همه به جز یکی (اونم گاهی) آسون بودن و چنگی به دل نمی زدن بعد لطیفه ها رو می خوندم که یخ بودن و بعد هم نمی فهمیدم کجا می انداختمش تا همون روز موعود.البته اگه نخوام دروغ بگم گاهی هم مثل بچه های لج درار هر روز تکلیف مربوطه رو انجام میدادم(من شرمنده ام)
ما بدبختا که خیر سرمون بچه مثبت بودیم تازه باید بعد از تعطیلات که همه از شرش خلاص می شدن مو به مو می خوندیمش تا چند روز بعد در آزمون مربوطه شرکت و مقام اول را کسب کنیم. چقدر حیفم میاد بچگیم با استرس امتحان و حرص نمره همراه بود البته شکر خدا از بچه گی ادم دودری بودم و همش تو کوچه خیابون بازی می کردم

من بیشتر خاطرات بچه گیم تو تابستونه چون ما عید ها مسافرت نمی رفتیم و خیلی ناراحت می شدم

به به مارال بانو. چه عجب یاد ما کردید قربان.
من که هم با خاطرش و هم با خود پیک شادی خیلی حال می کردم. اما معمولا تا آخر عید لفتش می دادم. چون همیشه در کنار اون یه سری تکلیف های و پیک های داخل مدرسه ای هم اشتیم که 100 برابر سخت تر و حجیم تر بودند.
آزمون و امتحان از خصوصا پیک های داخلی هم که هر ساله برقرار. خصوصا تو دوران راهنمایی و دبیرستان علوی.

فلوت زن یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:17 ق.ظ http://flutezan.blogfa.com/

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام فسقلی جان.
آره ، یادش بخیر!
همیشه وقتی نو بود دوستش داشتم و اول از همه جوک هاشو می خوندم و چیستاناشو حل می کردم و عکساشو رنگ می کردم ! بعدش دیگه می رفت ته ِ کمد تا روز ۱۲ و ۱۳ ! معمولاً هم نصف ِ بیشترش در مدرسه و با همیاری دوستان حل میشد !
مرسی خاطراتی رو به یادم آوردی !

قابلی نداشت بانو حنانه. همه ی ما خاطرات شیرینی با اون پیک ها داشتیم و داریم

آلن یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 ق.ظ

همیشه از این پیک های لعنتی متنفر بودم

به شدت مخالفم آلن جان. اما نظرتان برایمان محترم است صد در صد.

usef یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:46 ب.ظ http://clownideas.blogfa.com

سلام!!
در رویا به سر میبری؟
در ضمن اوون پسوردم اشتباهه!!!!!

نه پس می خواستی در شاهرود به سر ببرم قربان
خیلیم درسته

مارال یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:24 ب.ظ

اختیار داری اقای دکتر ما دعا گوییم فقط امان از کم سعادتی که چسبیده به ما و باعث شرمندگی شده
شما چرا به ما کم لطفی می کنید مگه جایزه مسابقه شکسته نفسی چیه که فوت وفنتون رو لو نمیدید؟ایمیلم هنوز بی جوابه؟من اهل معامله هستما

طبق معمول شما به بزرگواری خود، کاستی ها و بی معرفتی های ما را بر ما ببخشایید بانو مارال. خودم هم تو کارام گم و گور شدم از بس که الکی و بی جیره مواجب سرم شلوغ و پلوغه بانو جان.
انشالا همین یکی دو روزه از خجلتتان در میاییم بانو!
و ایضا بنده هم اهل معامله هستم.
حالا این معامله، چی هست، پول و پله توش هست یا نه؟

من یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:06 ب.ظ http://mitoonam.blogsky.com

سلام.
خیلی پست جالبی بود .یاد اون وقتی افتادم که اوایلش پیک شادیا رنگی نبود و تمام حاشیه هاشو به کمک مادرم رنگ میکردم.چند سال بعدش دیگه نیازی به رنگ نبود.
از شب ۱۳ به در بگین که تازه باید لباسای مدرسرو اماده میکردیم.خیلی شب بدی بود

ولی من از 13 بدر نه به خاطر تکلیفای نصفه و نیمه، بلکه به خاطر تموم شدن تعطیلات و دوباره درس و مدرسه و بگیر و ببند و خصوصا همش تو راه برگشت از مسافرتا بودن بدم میومد!

کورش تمدن یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:50 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام بر یگانه دکتر بلاگستان
پستت خیلی جالب بود
ولی:
1-این چیزایی که گفتی مال شما بچه تنبلها بود من که همون روز اول انجامش میدادم
2-شما سنی ازت گذشته من که جوونم و پیک شادی من رو یاد 2 سال پیش میندازه

برگ سبزی است تحفه ی درویش و بسیار البته ناقابل است قربان!
باز بچه جون تو شروع کردی به کرکری خوندن. نزا پتت رو بریزم رو آب داااش!
در ضمن خوبی بابابزرگ؟ دست و پات که درد می کرد خوب شد یا هنوز زمینگیری؟
بسیار بسیار مخلص و ارادتمندیم قربان

مارال یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:36 ب.ظ

معامله مربوط به مسابقه شکسته نفسی و تواضع می شهکلا ما که از مال دنیا یه مدرک لیشتر نداریم که ازش پولی هم در نمیاریم با پول حال نمی کنیم (کی میگه جوونها بیکارن البته شاید ما رفتیم تو لیست پیرها و خبر نداریم)ولی اگه شما فروشنده باشی پول چه ارزشی داره آقای دکتر
البته اگر از نفس بیچاره شما چیزی مونده باشه دیگه تا الان باید پودر شده باشه
اینقدر مارو خجالت ندین بس که شما متواضع هستید ما هرچی میگیم شما سریع از در خضوع در میاین حالا اگر سرتان خیلی شلوغه و گم شدین تو کارهاتون ما با کمال میل و بدون جیره و مواجب شما رو پیدا می کنیم فقط یه عکس بدین بقیه با ما صد در صد تضمینی
از اونجا که من حس شیطنتم داره گل می کنه می رم تا ابرو ریزی نکردم
بدرود

خدا شاهده که همش عین واقعیته و در این که ما عددی نیستسم هیچ شکی نیست و بر همه هم عیان که تواضع و ... نیست چرا که به قیافه ی ما این حرفا و ادا اصولا نمیاد.
عکسمان هم ناقابل است بانو جهت پیدا کردن مان اما همان بهتر که این شکل و شمایل ذاقارت را نبینید چون در صورت مشاهده همی گویید که بگذار یک چنین جانوری گم گشته باشد چرا که پیدایش نفعی نیست ملت را!!
ای جا محله ی باظرفیت هاست بانو. همه دوستان در حد نهایت مرام و معرفت و جنبه اند. وگرنه نه من پای در آن نمی نهادم. مگر می شود محله ای که کدخدا و شهریارش، کیا و کرگدن باشند، در آن کسی بدی و بی احترامی ای بر خود ببیند یا بر دیگران روا دارد؟ هر چه خواستید شوخی و شیطنت کنید. اینجا سرای پاکان است و انشاءاله خواهد بود.

دریا یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 ب.ظ http://sedaybaran.blogsky.com/

سلام.یادش بخیر پیک شادی .چه خوب مارو بردید به گذشته ها.
دوست من آپم و منتظر نظر شما.

قابلی نداشت.
آمدم بانو....

فاطمه (شمیم یار دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 ق.ظ

سلاممممم فسقلی جان
دوباره میام و نظر قرایی خواهم گذاشت..
الان می خوام برم یه کاری از مدرسه دستم هست روش کار کنم.. مسابقات فرهنگی...پیک شادی نیست هااا..ولی اتفاقا دوستم داره رو این قضیه کار میکنه یه جورایی..قسمت شد دوباره میام..فعلا

سلااااام
و ایضا کامنت قرایی دارید بانو فاطمه
دست پیش رو گرفتم که پس نیفتم ها....

کرگدن دل نازک دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 ق.ظ http:// karrgadan.blogfa.com

احساس می کنم پیر شدم!

هیشکیم نه،... شما!؟
هرگز همچین احساسی را به خود راه ندهید. البته میل خودتان است

بهنام یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:47 ب.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

سلااااااااااااااام
ما هم پیک نوروزی داشتیم ولی به 13 و چهارده نمیکشید قبل از اینکه توپ سال تحویل رو شلیک کنن تمومش میکردیم همیشه میگفتن اگه حل کنید بهتون جایزه میدیم ولی یادم نمیاد هیچوقت بهمون جایزه داده باشن!!!

دارا شنبه 13 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 07:06 ب.ظ

سلام . من برای جمع اوری خاطرات بچه های قدیم از همین پیک های عید یک صفحه ای در فیس بوک درست کردم که خیلی خوشحال می شم نگاهی بهش بیاندازید. در ضمن با اجازتون میخوام این صفحه رو در اون جا لینک بدم.
http://www.facebook.com/profile.php?id=100002284696958

kiamars یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 05:40 ب.ظ http://kiamarssoorani.blogfa.com

خسته نباشی

ل یکشنبه 22 دی‌ماه سال 1392 ساعت 08:30 ق.ظ

سلام ، خیلی جالب بود

امیر دوشنبه 23 خرداد‌ماه سال 1401 ساعت 01:58 ق.ظ

سلام واقعا دوران بسیار خوب و تکرار نشدنی بود چقدر مردم به حق هم خوب بودن چه گرمی و گذشت و مهربانی توی دلهای آدمهای اون زمانه بود حیف حیف که زمان به عقب بر نمیگرده

محمدرضا پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1401 ساعت 02:43 ق.ظ

پیک شادی برای من یادآور یکی از زیباترین خاطرات دوران مدرسه بود. الان که نزدیک به چهل سالم شده میفهمم چه چیز مفیدی بود. همیشه با نقاشی های مختلف در حاشیه صفحات سعی میکردم پیک شادیم از بقیه زیباتر بشه. البته مثل سایر کارهام بخش زیادی از تکالیف پیک به روزهای پایانی نوروز موکول میشد

امیرعباس دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1401 ساعت 12:24 ق.ظ

سلام این عکس هارا از کجا آوردید اگربگید ممنون میشم

اکرم شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 06:59 ب.ظ

من عاشق پیک شادی بودم کاش میتونستم الان یکی داشته باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد