قلقلی... شایدم... فلفلی

و یادمان باشد که زنگ تفریح دنیا همیشگی نیست... ساعت بعد حساب داریم...

قلقلی... شایدم... فلفلی

و یادمان باشد که زنگ تفریح دنیا همیشگی نیست... ساعت بعد حساب داریم...

کودکانه ی انتظار!


حاج محمد اسماعیل دولابی رو خیلی از دوستان شاید بشناسنشون. از اون بزرگان و مردان نیک روزگار بود که نه به سیاست و نه به حکومت و نه به این گیر و گورهای ظاهری و دنیوی کاری نداشت. نیک بود و نیک از دنیا رفت. خوشنام و خوش صورت و خوش سیرت به تمام معنا. 

 

در وبلاگ یکی از دوستان، بخشی از سخنان ناب و ساده و بیشیله پیله ی ایشون رو خوندم در باب انتظار واقعی مهدی موعود (عج) -نه انتظار س.ی.ا.س.ی و مصلحتی که آقایون دم ازش می زنن و آه و فغان براش سردادن و گروهی رو هم خام کردند ایضا- و دیدم بد نیست که دوستان گلم هم بی بهره ازش نمونن:
 

عینا و با همون تعبیری زیبا و کودکانه که ایشون از وظایف منتظران در دوران غیبت  بیان کردن و بدون دخل و تصرف در جمله بندی حتی:


پدر، چهار تا بچه اش را گذاشت توی اتاق و گفت این‌جا‌ها را مرتب کنید تا من برگردم. می‌خواست ببیند کی چه کار می‌کند. خودش هم رفت پشت پرده. از آن‌جا نگاه می‌کرد می‌دید کی چه کار می‌کند،
می‌نوشت توی یک کاغذی که بعد حساب و کتاب کند برای خودش... 

 

یکی از بچه‌ها که گیج بود یادش رفت. یادش رفت. سرش گرم شد به بازی و خوراکی و این‌ها. یادش رفت که آقاش گفته خانه را مرتب کنید.

یکی از بچه‌ها که شرور بود شروع کرد خانه را به هم ریختن و داد و فریاد که من نمی‌گذارم کسی این‌جا را مرتب کند.

یکی که خنگ بود، وحشت گرفتش. ترسید. نشست وسط و شروع کرد گریه و جیغ و داد که آقا بیا، بیا ببین این نمی‌گذارد جمع کنیم، مرتب کنیم.

اما آنکه زرنگ بود، نگاه کرد، رد تن آقاش را دید از پشت پرده. تند و تند مرتب می‌کرد همه‌جا را. می‌دانست آقاش دارد توی کاغذ می‌نویسد، بعد می‌رود چیزای خوب خوب برایش می‌آورد. هی نگاه می‌کرد سمت پرده و می‌خندید. دلش هم تنگ نمی‌شد. می‌دانست که هم ‌این‌جا است. توی دلش هم گاهی می‌گفت اگر یک دقیقه دیر‌تر بیاید باز من کارهای بهتر می‌کنم.

آخرش آن بچه‌ شرور همه جا را ریخت به همدیگر. هی می‌ریخت به هم، هی می‌دید این دارد می‌خندد. خوشحال است، ناراحت نمی‌شود. وقتی همه جا را ریخت به هم، همه چیز که آشفته شد، آن وقت آقا جان آمد.

  

ما که خنگ بودیم، گریه کرده بودیم، چیزی گیرمان نیامد. او که زرنگ بود و خندیده بود، کلی چیز گیرش آمد. زرنگ باش. خنگ نباش. گیج نباش. شرور که نیستی الحمدلله. گیج و خنگ هم نباش. زرنگ باش، نگاه کن پشت پرده رد تنش را ببین و بخند و کار خوب کن. خانه را مرتب کن.

  

پی دل نوشت:

بر حال خود خراب و خنگم!

پی شرح نوشت:

اسماعیل دولابی در محافل پیرامون خود نماینده درک متفاوت و فراگیری از دین با تکیه بر مفاهیم محبت و زیبایی بود و این بیان جدید باعث جذب جوانان و قشر تحصیل‌کرده در جلسات هفتگی وعظ او بود.

پی مرجع نوشت:

از گفتارهای او کتابی موضوعی با نام «مصباح‌الهدی» گردآوری شده است. چهار جلد کتاب دیگر با عنوان «طوبای محبت» و کتابی دیگر با عنوان طوبای کربلا که همگی مجموعه ای از مواعظ و جلسات وی است، به چاپ رسیده‌است. و ایضا رجوع کنید به: http://www.doulabi.com/

پی بهارانه نوشت:

بهارانه ی بعدی با موضوع سفر و گردش و سیاحت در دست تهیه است که سعی می کنم تا آخر هفته تقدیمش کنم به دوستان گلم.

نظرات 16 + ارسال نظر
کرگدن دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:02 ب.ظ

آره یکی دو بار شنیدم حرف زدنشون رو خیلی کوتاه البته و لذت بردم ... منتظر پست سیاحتی گردشگری تون هستیم قربان !

... و چه نازنینانی از میان ما رخت بر می بندند و چه ..هایی باقی می مانند...
انشالله دعا بفرمایید زودتر و بهتر بتونم جمع و جورش کنم قربان!

کورش تمدن دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:04 ب.ظ http://www.kelkele.blogsky.com

سلام دکتر عزیز
داری تخت گاز پست مینویسی
امون بده ما پست هات رو بخونیم پیرمرد(ناراحت نشو مهم اینه که دلت جوونه)
خدا رحمتش کنه چه مثال قشنگی زده بوده
برادر شما از اون زرنگها هستی خیالت راحت
اگه زرنگ نبودی که عمران نمیخوندی میرفتی یه رشته درپیت

سلام بر عزیز دل برادر، کورش کبیر بلاگستان
1- در حال درس پس دادن هستیم قربان. لطفا غلط دیکته ای هامان را بگیرید، خوشحال می شویم.
2- من چیکار کنم تو پیر شدی و هر روز تو یه مریضخونه و شفاخونه داری خودتو و دردات رو دوا درمون می کنی خب! معلومه با این اوضا و احوالات به گرد ما جوونا هم نمیرسی دیگه بابابزرگ!!
3- خداییش همه ی حرفای اون خدابیامرز همینطوری و همین جنسیه و با امثال و حکم کودکانه و زیبا
4- خودم از خودم خبر دارم دیگه، ما بلانسبت دوستان خر نمی شیم با این جودادنا، فعلا که می سوزیم و میسازیم با خنگ و خلی مان برادر.
5- این یکی رو پایم اساسی...!

پونه دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ب.ظ http://jojo-bijor.mihanblog.com

سلام دوست من.خدایش بیامرزد.
واااا حالا چرا چشات پر از اشک شده برادر من؟؟
منتظر پست بهارانه ی بعدیتون هستیم.

و خیلی ممنون از لطف بی دریغتون برادر جان.

سلام بر پونه بانو، یار همیشگی این خلوتسرا
1- از بیچارگی و بی سوادی و خبر از اوضاع و احوال خرابه درونه خواهر!
2- انشاءالله که بتونیم هر روز بیشتر و بهتر از دیروز در خدمت دوستان گلمان باشیم.
3- قابلی نداشت بانوی عین حقیقت را بیان نمودیم و شاید کمتر از آنچه را که شایسته و بایسته بود!

مارال دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:24 ب.ظ

سلام
جالب بود و مثل همیشه اثر گذار
لطفا یه چک میل بفرمایید

سلام بر بانو مارال عزیز
قابلی نداشت بانو
پاسخ داده شد، لطفا ملاحظه بفرمایید

مارال دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:28 ب.ظ

ملاحظه فرماییدم
بسیار متشکرم

حدسم درست بود بانو مارال!!؟

آباندخت دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:12 ب.ظ http://abandokhtar.blogsky.com

ممنونم فسقلی...

قابلی نداشت بانو ی آبان

علی لرستانی دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 ب.ظ http://alilorestani.persianblog.ir/

خیلی کم دربارش شنیدم...
ممنونم فسقلی عزیز

و البته من هم
فقط یه سری از فیلمها و فایل های صوتیشون از مجالس وعظ و اخلاق و مهدویت خصوصا رو دیدم وشنیدم. محشره به خدا این مرد!
خدا رحمتشان کند

مارال سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:05 ق.ظ

آره درست بود یه ایمیل براتون فرستادم با موضوع پاسخ درست
این حدس رو امروز زدی یا قبلا هم شک داشتی؟
شما چرا گریه می کنی دیگه؟

چرا گریه نکنم بانو! حالم بس خرابست و کارم بس خرابتر

مارال سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 ب.ظ

البته خوب که فکر می کنم کلا گاهی وقتا گریه بد که نیست تازه خوبم هست
علی الحساب این رو داشته باشید تا بعد سر فرصت جواب بدم
همانا دعا قضا را بر می گرداند هرچقدر که محکم باشد
لاحول ولا قوت الا بالله العلی العظیم
هرچند مطمئنم همه ی اینا رو از حفظی
از خوندن ایمیلها هم کلی ریسه رفتم و به سادگی خودم خندیدم که من کجا و شما کجا فعلا بدون شرح تا فرصت مناسب که فردا استاد عزیزم با گیوتین سرم را خواهد زد
فعلا در پناه حق

استاده غلط کرده با خودش
خوشحالم که بالاخره خنداندمتان بانو! الهی شکر!
یا علی

نینا سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:08 ب.ظ

خوب من که اصلا ایشونو نمیشناسم
این بابی شد برای شناخت
و بیصبرانه منتظر پست گل بلبل هستیم

انشالا بانو نینا!
به امید خدا تا اخر هفته تلاشم رو می کنم که برسه.

پونه سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:26 ب.ظ http://jojo-bijor.mihanblog.com

مارال سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:43 ب.ظ

جواب دادم
یه چک میل بفرمایید ما را مسرور می کنید

فلوت زن سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:49 ب.ظ http://flutezan.blogfa.com/

سلاااااااااااااااااااااااااااااام فسقلی جان.
چه خوب و با چه زبان ساده ای گفته بود و چقدر حرفاش به دلم نشست !
انشالله هممون بتونیم ازون بچه زرنگا باشیم !
تو هم لازم نیست به حال خودت گریه کنی ، مطمئنم ازون زرنگاشی !

سلام بر بانو حنانه
اون مرد بزرگ خدا همه ی مفاهیم رو اینقدر ساده و بی ریا می گفت
انشالا.... اگه خدا کمک کنه و لایق و شایسته ی این زرنگی زیبا و سعادتمندانه باشیم
ممنون از لطف همیشگیت

خدیجه زائر پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 07:23 ق.ظ http://480209.persianblog.ir

سلام......حاج اقا رو می شناختم و نمی شناختم.اخه ما کجا و ان دریای بیکران عرفان کجا...........اقا خیلی مرام و معرفت می گذارید هر جا غذای لذیذی می خورید یک لقمه هم برای ما می گذارید. مومن یار و یاور مومن است یعنی ایضا همین.........من که درک و فهمم بخاطر سنم بید زده گاهی یک فایلش را چند بار گوش می دهم تا بتوانم اندکی بهره ببرم........خوش به حالتان که در جوانی کنار ساحلش رسیده اید.......

سلام بانو جان
ما هم همچنان اند خم یک کوچه ایم و حیران و سرگشته و از اون بچه خنگا البته!
پاینده باشید

بهنام دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:06 ب.ظ http://www.delnevesht2010.blogfa.com

سلاااااااااام...
خیلی خوب بود و پند آموز مهنددددددددس

فاطمه شنبه 28 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 ب.ظ http://whitehour.persianblog.ir/

از وب کیامهر رسیدم اینجا
عجی تبریکاتی بود
این مطلب دولابی هم برام مثه تلنگر بود

قدم رنجه فرمودید بانو. لطف کردید و منت گذاشتید سرچشم ما. باز هم تشریف بیاورید اینجا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد