معلمِ عصبی، دفتر رو، روی میز کوبید و داد زد: سارا
دخترک خودش رو جمع و جور کرد،
سرش رو پایین انداخت خودش رو تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که خیلی عصبانی بود، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد: چند بار بنویسم و بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟!
فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...
اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه... اونوقت...
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم که توش بنویسم...
اونوقت قول می دم مشقامو.....
معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا........
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد
پی نوشت:
فقر ، شب را “بی غذا” سر کردن نیست … فقر ، روز را “بی اندیشه” سر کردن است . دکتر شریعتی
سلام.............................
از اهالی یک آسمان ستاره هستم
خوشحال از آشنایی شما...
به روزم
و چشم به راه صفای حضورت
آمدم به دیدارتان بانوی آسمان پرستاره
ای وای من ...
خیلی درد آور بود
بدجور دردم اومد
فوق العاده بود
مخصوصا جمله آخر
فقر بده...هر نوعش...اما به نظر من باید با فقر مبارزه کرد و از بین بردش...نباید از فقر نالید و کمبود ها رو وسیله دلسوزی دیگران قرار داد...
نحوه بیان سارا رو نمی پسندم
خوب چی باید میگفت به معلمش طفلکی! واقعیت رو گفت دیگه!
چه درد کهنه ای.....دردی که تمومی نداره ....سیکل ناقصی که همچنان میچرخه و میچرخه
جمله آخر قشنگ بود.بگمونم از دکترشریعتی درسته؟
سفر بی خطر خوش بگذره ...
خوب تو کامنت های جوگیریان خودتون نوشته بودید عازم سفرید
سفریست تکراری و همیشگی هاله بانو!
زرنگی ها!
سلام مرد با صفا ا ا ا
میدونی مهدی چیه ؟
تو عزمم تو جزم کردی هروقت من میام پست های دلیتو بخونم اشکمو در بیاری
و بعدش نمیتونم نگم شیر مادرت حلالن پسر ر ر ر
شیر مادرت حلالت ت ت
سلام بر یار و همراه همیشگی و بامرام فسقلی، مبلا عزیز!
آقا ما مخلصیم، شما بیش از اندازه، بنده نوازید قربان.
اینقدر ما رو چوبکاری نفرمایید برادر.
چی شد پس؟ نمی خواید رونمایی بفرمایید؟ کی و کجا شما رو زیارت کنیم قربان!؟
سلام
اشکمون رو درآوردی دکی
میگم شما هم وبلاگ نویس نمیشی
تا تقی به توقی میخوره میری سفر
سفر به سلامت
سوغات فراموش نشه
سلام
تو که اشکت با این چیزا در نمیومد که!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/019.gif)
.
برو بجه جون!!
نخیر قربان، از همینجا و از فردا آپ خواهیم کرد به تعداد زیاد به امید خدا
سوغات هم به روی چشم. فعلا زود برو پیش کیا و سهم سوغاتیای من رو هم بگیر تا بیام!
سلام جناب...من تازه متوجه شدم باید شما رو جناب خطاب کنم..شرمنده..
تو ذهنم از شما تصویر یه دختر جوون پر جنب و جوش و اکتیو ساخته شده بود!
متن فوق العاده ای بود..با این که قبلا خونده بودمش ولی دوباره خوندنش امروز صفای جدیدی داشت
ایشالا سر فرصت عکس ها رو هم میبینم..مثل اینکه خیلی شاهکار شده اند که همه دارن تعریف میکنن.
حالا بیا و درستش کن! ما رو جای یه دختر جوون و ... عوضی گرفتن
جماعت (استغفرالله): دیگه ببخشید بانو، سعادت یار نشد ما جزو خوش چهره گان باشیم دیگر
. ما که شما را در شب چهلم شیرزاد عزیر زیارت نمودیم به همراه دوستتان ولی گویا شما حواستان به از ما بهترون بوده است!!![](http://www.blogsky.com/images/smileys/007.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/017.gif)
سری دوم عکس ها رو هم حداکثر تا فردا شب آپ خواهم کرد به امید خدا، خوشحال می شویم که به ما سر بزنید.
ما مخلص شماهم هستیم اقا مهدی
منظور کوچیکی عقلی و فهمی بود
شما امر بفرماید ما دربست خدمتتونیممممم
انشالله از سفر که برگشتی اگه قسمت بود رو چشم
منم مشتاقانه دوست دارم شمارو ببینم
شاید این لایقت نصیبمون شد یه اقای دکتر دوستمون شد هرچند انقده کوچیکیم که شاید دکتر مارو لایق ندونن
البته کوچیکی جسمانی نبودها چون بنده از نظر جثه نمیدونم چرا هی اضافی رشد میکنم
عجب حکایاتی از زیر نظرمون دور می مونه و از چشم یک بچه نمی خونیمش.........کی تموم میشه این ندارم های بابا.....
ey vaye man...