بازی شب یلدا در جوگیریات
(ایده ی ناب و بسیار جالبی است، فرصت را از دست ندهید)
یه پیامک زیبا و کوتاه، اما پرمعنی که یه دوست برام فرستاد امروز و به دلم خیلی نشست!
محرم و صفر:
روزهای بالیدن است و نه نالیدن؛
بساطش آموزه است و نه موزه؛
تمرین خوب نگریستن است و نه خوب گریستن؛
نماد شعور مذهب است و نه شور مذهب.
منتظران مهدی (عج)! به هوش باشید که حسین (ع) را منتظرانش کشتند
التماس دعا
یا ستّارالعیوب
سخت آشفته و غمگین بودم…
به خودم میگفتم:
بچهها تنبل و بداخلاقند
دست کم میگیرند
درس و مشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم...
چشمها در پی چوب، هرطرف میغلتید
مشقها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
اولی کامل بود،
* کمی طولانی است، اما هرگز و هرگز از وقت گذاشتن و خواندن آن پشیمان نخواهید شد!
به نام خدا
هنوز هر بار که وارد کریدورهای دانشکدهی حقوق و علوم سیاسی میشوم و از پلههای قدیمی که از زمان رضاشاه تا به حال خم به ابرو نیاوردهاند بالا میروم، بیاختیار احساس میکنم که افضل را دومرتبه میبینم. احساس میکنم عنقریب افضل با پاهای نیمهفلجش در حالی که دو دستی طارمیها را گرفته و دارد به سختی پایین میآید با من سینهبهسینه خواهد شد. نمیدانم در چشمان نافذ این جوان ترک که از روستای کوچکی بین بناب و مراغه میآمد چه بود که هنوز هر وقت به او و نحوهی مرگش میاندیشم ترسی جانکاه با آمیزهای از ناامیدی و خشمی فروخورده از نظام آموزشی دانشگاهیمان سراپای وجودم را میگیرد.
جزء ورودیهای سال 72 بود. انصافاً که چه ورودیهایی بودند. هر کدام آیتی از هوش و ذکاوت و شاهکاری از استعداد. درخشانترین استعدادهای اطراف و اکناف کشور، از کرمان، تبریز، شاهرود، نیشابور، بابل، بندرانزلی، اصفهان... و بالاتر از همه از روستایی بین مراغه و بناب، همانجا که افضل در سال 52 متولد شده بود و همانجا هم در یک روز گرفتهی تابستان 79، خون گرمش بر روی آسفالت داغ کنار روستایشان ریخته شد.
من به آمار زمین مشکوکم! تو چطـــور؟
اگر این سطح پر از آدمهاســــــــــت
پس چرا این همه دلها تنهاســـــــــت؟
بیخودی میگویند هیچ کس تنها نیست
چه کسی گفته که این سطح پر از آدمهاست؟
من که میگویم نیست
گر که هست دلش از کثرت غم فرسـوده ست
یا که رنجور و غریـــــــــــب
خسته و مانده و در مانده به راه
پای در بند و اســـــــــــــیر
سرنگون مانده به چــــــــــاه
خسته و چشــــــــــــم به راه
تا که یک آدم از آنجا برسد
همه "آن جا" هستند و هیچکس آن جا نیست
وای از تنـــــــــــــــها یی
هیچکس با او نیســـــــــت
من به آمار زمین مشکوکم
چه عجب چیزی گفت
چه شکر حرفی زد
گفت: من تنهایم
هیچکس با من نیست
گفت: اگر اشک به دادم نرسد میشکنم
اگر از یاد تو یادی نکنم میشکنم
بر لب کلبه ی محصور وجود
من در این خلوت خاموش سکوت
اگر از هجر تو آهی نکشم
اندر این تنهایی به خدا میشکنم
من به آمار زمین شک دارم
اگر این شهر پر از آدمهاست
پس چرا یوسف زهرا تنهاست؟؟؟