قلقلی... شایدم... فلفلی

و یادمان باشد که زنگ تفریح دنیا همیشگی نیست... ساعت بعد حساب داریم...

قلقلی... شایدم... فلفلی

و یادمان باشد که زنگ تفریح دنیا همیشگی نیست... ساعت بعد حساب داریم...

تاکسی شکلاتی

پیش نوشت ۱: گزارش خیابانی و بی نهایت تاثیرگذار به نقل از وبسایت تفریح و سرگرمی بیست. 

پیش نوشت ۲: حوصله کنید و همش رو بخونید لطفا. اما تیکه ی آخرش (خاطره) رو از دست ندید! 

 

امروز صبح سوار تاکسی ای شدم که قبل از سوار شدن از من خواست روی درب را بخوانم که نوشته بود با لبخند وارد شوید بعد قانون ماشین را گفت که در این تاکسی صبحانه داده می شود که اگر جلو بنشینی باید لقمه درست کنی لذا اگر سختت است عقب بنشین!  

    

تجربه ای متفاوت و بسیار جالب بود این راننده اسم تاکسی خود را تاکسی شکلاتی گذاشته بود و بی دریغ و کاملاً بی غل و غش و بی تکلف به مردم محبت می کرد و در همان چند دقیقه تا مقصد بین خودش و مسافران یک جریان انرژی مثبت و محبتی ایجاد کرددر ابتدا یک شکلات به مسافران تعارف می کرد وسپس با برگه ای مسافرانی را که برای اولین بار سوار این تاکسی شده بودند با اهداف و چگونگی کارش آشنا می کرد سپس دو عدد دستکش یکبار مصرف به مسافر جلویی میدادتا برای همه لقمه بگیرد ظاهراً وقت ناهار هم ناهار می دهدجالب است که نه تنها کرایه را مثل بقیه راننده ها می گیرد بلکه هیچ مبلغ اضافه ای هم نمی گیرد ظاهر تاکسی و خودش و نظافت سفره وادب راننده وخلاصه همه چیز طوریست که با هر روحیه ای وارد می شوی به او اعتماد می کنی و مثبت تر می شوی؛ 

 

در هر حال جاتون خالی صبحانه ای دلپذیر صرف کردم (بربری تازه با خامه عسل – البته چای هم اختیاری بود) این تجربه زیبا نشان داد هر انسانی میتواند در سطح خودش هدفی متعالی گذاشته و در حد خود بکوشد تا بر دیگران تاثیر مثبت بگذارد .و لزومی ندارد ما همه چیز را با دید منفی نگاه کنیم. 

 

این شما و این هم آقا مجتبی، صاحب تاکسی شکلاتی:

ادامه مطلب ...

بهاری که شادی روزگاران است...

سلام دوستای گل و نازنینم، سال نوتون مبارک باشه انشالا. خوبی و سعادت و شادکامی رو برای تک تک تون آرزومندم. انشالا همیشه و همه جا سلامت و شاد و سرفراز باشید. 

 

فایل لینک شده به تصویر را دانلود و مشاهده کنید. قطعا خوشتون خواهد آمد. زیبا و جالب و محشره به خدا. 

 

 

 

با تشکر از دوست عزیزم، آقای محمد نیکخواه به خاطر تنظیم و ارسال این کار زیبا.

سرزمین دانایی (3)

 

سلام بر دوستان عزیز تر از جان 

 

الف) سپاسگزار تمامی دوستان با محبتم هستم که تولدم رو تبریک گفتند و من چون به دور از هرگونه تمدنی بودم (چه برسه به اینترنت) نتونستم تا همین امروز پیغام های عمومی و خصوصی شون رو ببینم و پاسخ بدم. 

 

ب) هر چند غیبت های من به یه روال عادی تبدیل شده و از این بابت همواره شرمنده ی دوستان هستم، اما اینبار علت، (حداقل بی پاسخ موندن پیغام های تبریک) شرکت کردن من و دوستان بود در اینجا (رقابت فینال مستند-مسابقه ی سرزمین دانایی) که امیدوارم حمل بر بی ادبی نشده باشه یه وقت!

 

ج) پیش تر اینجا و اینجا در رابطه با این مسابقه نوشته بودم و حتما تا حالا قسمت هایی ازش رو دیدید. انصافا مسابقه ایست پر از هیجان، استرس، اضطراب همراه با اشد سختی ها و در به دری ها که انشالا نصیبتون بشه چون به دردسرش میارزه واقعا. خلاصه اینکه تجربه ایست ناب و کمیاب که در زندگی روزمره کمتر فرصت و مجالش برامون پیش میاد. پس زودی برید و اینجا ثبت نام کنید برای فصل (سیزِن) بعدیش. 

 

داستان این ده-پانزده روزه از این قرار بود که  تیم ما به عنوان یکی از فینالیست های سیزِن اول سرزمین دانایی انتخاب شده بود (از 54 تیم شرکت کننده در 18 مسابقه ی مرحله ی مقدماتی جمعا 5 تا تیم مدال و امتیاز طلا رو گرفته بودند) و ما به همراه 5 تیم دیگه، 13 ام عازم جزیره ی کیش و سپس هندورابی شدیم برای برگزاری رقابت فینال...

ادامه مطلب ...

واقعیتی تلخ...

جوان خیلی آرام و متین به مرد نزدیک شد و با لحنی مودبانه گفت:
ببخشید آقا! من می تونم یه کم به خانوم شما نگاه کنم و لذت ببرم؟
مرد که اصلا توقع چنین حرفی را نداشت و حسابی جا خورده بود، مثل آتشفشان از جا
در رفت و میان بازار و جمعیت، یقه جوان را گرفت و عصبانی، طوری که رگ گردنش
بیرون زده بود، او را به دیوار کوبید و فریاد زد :
مردیکه عوضی، مگه خودت ناموس نداری ... خجالت نمی کشی؟ ...

جوان امّا، خیلی آرام، بدون اینکه از رفتار و فحش های مرد عصبی شود و عکس
العملی نشان دهد، همانطور موأدبانه و متین ادامه داد

خیلی عذر می خوام فکر نمی کردم این همه عصبی و غیرتی شین، دیدم همه بازار دارن
بدون اجازه نگاه میکنن و لذت می برن، من گفتم حداقل از شما اجازه بگیرم که
نامردی نکرده باشم ... حالا هم یقمو ول کنین، از خیرش گذشتم

مرد خشکش زد ... همانطور که یقه جوان را گرفته بود، آب دهانش را قورت داد و
زیر چشمی زنش را برانداز کرد ...

زنگ تفریح ...

پیش نوشت: با کسب اجازه و تشکر از دوست گرامی، جناب آقای مهندس حسینی 

 

سفارش، طراحی، مهندسی، اجرا و هزینه ها 

 

 

ای واااااای ... 

 

 

نیم کیلو باش ولی مرد باش... 

 

 

راست: دریاچه اورمیه
چپ: دریاچه وان
فاصله: 147 کیلومتر
علت مرگ دریاچه اورمیه: شرایط جوی؟؟؟ 

 

 

اینطوری راه میگیرن!- راننده اتوبوس به بغل دستیش 

 

 

عجب...! 

 

 

آخییییی... 

 

 

پی نوشت: به بزرگی خودتون ببخشید اگه یه وقت خیلی تکراری یا قدیمی بودن!