قلقلی... شایدم... فلفلی

و یادمان باشد که زنگ تفریح دنیا همیشگی نیست... ساعت بعد حساب داریم...

قلقلی... شایدم... فلفلی

و یادمان باشد که زنگ تفریح دنیا همیشگی نیست... ساعت بعد حساب داریم...

بهارانه: عیدانه ای ۷ گانه...

 

سلام دوستان گل و نازنین 

 دو سه روزی بود که داشتم فکر می کردم برا بهارانه ی (احتمالا) آخر چی چی بنویسم و تقدیم کنم که هم خدا رو خوش بیاد و هم خلق خدا رو! یعنی هم مفید فایده باشه خوندنش و هم خسته نشید از مطالبش! آخر سر نتیجه ی تفکرات و جستجوها و دست و دل نوشته هام شد این هفت گانه ای که در ادامه ی مطلب می بینید.

البته فکر کنم یه ۶-۵ روزی به اینترنت دسترسی نداشته باشم و نتونم جواب کامنتای دوستان همیشگی این خلوتسرا رو بدم که همین الان عذرخواهی می کنم تا انشاءالله برگردم و از خجالتتون دربیام. 

در پناه حق تعالی علوی تبار و مهدوی خصال باشید  

ادامه مطلب ...

بهارانه: دید و بازدید...

 

 

. . . یادش به خیر مادربزرگ! مثل یک شمع بود میان جمع ما. هر شب جمعه مغناطیس مهربانیش همه­مان را به مدار جاذبه می­کشید. عموها و عمه­ها، همراه زاد و ولدشان جمع می­­شدند در آن خانه­ی نقلی و بساط بگو و بشنو، پهن می­شد وسط سفره­ی صمیمیت. از همدیگر خبر داشتیم. گره­هامان را با هم می­گشودیم. دردها و درمان­هامان را با هم تقسیم می­کردیم. غمِ هم را می­خوردیم و در شادی هم شراکت می­کردیم. اما . . . 

اما مادربزرگ که رفت این سفره هم برچیده شد. حالا سال می­رود و ماه می­آید شاید یک تماس، پشت گوشی تلفن هم نداشته باشیم. نمی­دانیم که به هر کداممان چه می­گذرد. با هم شده­ایم مثل هفت پشت غریب. غرق شده­ایم در گرداب زندگی شهری. تلف شده­ایم پشت سد ترافیک. فلج شده­ایم پشت میز و مونیتور. عطر قرمه سبزی مادر­بزرگ برای­مان تبدیل شده به بوی کالباس پخته­ی پیتزا. صداقت هل و گلاب و زعفران پلوهاش، جایش را داده به ادویه­های جور واجور فست فودها . . .

ادامه مطلب ...